Iran's Foreign Policy Requirements in the Post -Western World; From Strategic Loneliness to Strategic Independence

Document Type : Original Article

Authors

1 Corresponding Author, Assistant Professor, Department of International Relations, Tarbiat Modarres University, Tehran, Iran Jalal AleAhmad, Nasr, Tehran, Iran. P.O.Box: 14115-111

2 Ph.D. in International Relations, Tarbiat Modarres University, Tehran, Iran

Abstract

The present study seeks to draw the requirements of the strategic relations of the Islamic Republic of Iran and its strategic partnership options with various blocks of power in a post -Western international system. Under the transition of the International System, what requirements should the macro -foreign policy approach and Iran's strategic partnership options have to consider? Due to the unique geostrategic position at the peripheral environmental equations, Iran has fundamentally affected the process of redistribution of power and wealth in the international system. Emerging powers such as Iran, once marginalized by the material and discourse of a Western order from the equations of the international system, were marginalized. They now have an unprecedented opportunity to challenge the dominant order with revisionists and to focus on international and regional change policy agenda. However, the strategic partnership of emerging powers in the transition of the international system is often limited to this unstable transition, and with another order, the contexts that form their strategic unity are transformed, and the new contexts necessarily cooperate and the transitional partnership in the strategic security areas is not reproduced. In the context of such an understanding, 'strategic loneliness' should not be considered as a prerequisite or prerequisite. Under the transition of the international system, which is the main characteristic of the redistribution of power, wealth and rewriting of international rules, strategic loneliness is not a relative advantage but a potential threat to Iran's strategic interests. “Diversity to Geopolitical Approach Foreign Policy”, “Multi-functionalism” through “Balance of Relations with Asia and Europe”, “Coalition Based on emerging issues” and ... are key requirements of the Islamic Republic of Iran's active and independent role in the Post -Western International System. 

Keywords


 

الزامات سیاست خارجی ایران در جهان پساغربی؛ از تنهایی راهبردی تا استقلال استراتژیک

 

ولی گل­محمدی[1] | حمیدرضا کریمی[2]

 

 

چکیده

پژوهش حاضر به ­دنبال ترسیم الزامات روابط راهبردی جمهوری اسلامی ایران و گزینه­های شراکت راهبردی آن با بلوک­های مختلف قدرت در یک نظام بین­الملل پساغربی است. در شرایط گذار نظام بین‌الملل، رویکرد کلان سیاست خارجی و گزینه­های شراکت راهبردی ایران چه الزاماتی را باید مدنظر داشته باشد؟ به‌دلیل موقعیت منحصربه‌فرد ژئواستراتژیک در کانون معادلات محیط پیرامونی، ایران به­طور اساسی از روند بازتوزیع قدرت و ثروت در نظام بین­الملل متأثر شده است. قدرت‌های نوظهوری همچون ایران که زمانی به‌دلیل سلطه مادی و گفتمانی یک نظم غربی از معادلات نظام‌ بین‌الملل به حاشیه رانده شده بودند، اکنون فرصتی بی‌سابقه به دست آورده‌اند تا با هم‌افزایی قدرت با بازیگران تجدیدنظرطلب نظم غالب را به چالش بکشند و خود را در محوریت دستورکارهای سیاست در حال تغییر بین‌المللی و منطقه­ای قرار دهند. باوجوداین، شراکت راهبردی قدرت‌های نوظهور در وضعیت گذار نظام بین‌الملل اغلب محدود به همین وضعیت ناپایدار گذار است و با استقرار نظمی دیگر، بسترهایی که به اتحاد راهبردی آن­ها شکل می‌دهد متحول می‌شود و بسترهای جدید ضرورتاً سازوکارهای همکاری و شراکت دوران گذار در حوزه‌های امنیتی‌-راهبردی را بازتولید نمی‌کند. در چارچوب چنین فهمی، «تنهایی استراتژیک» را نباید لازمه استقلال استراتژیک یا پیش­شرط آن تلقی کنیم. در شرایط گذار نظام بین­الملل که مشخصه اصلی آن بازتوزیع قدرت، ثروت و بازنویسی قواعد بین­المللی است، تنهایی استراتژیک نه یک مزیت نسبی بلکه یک تهدید بالقوه علیه منافع راهبردی ایران است. «تنوع­بخشی به رویکردهای ژئوپلیتیکی سیاست خارجی»، «چندجانبه‌گرایی» از طریق «متوازن­سازی روابط با آسیا و اروپا»، «ائتلاف­سازی بر مبنای مسائل نوظهور» و... از الزامات کلیدی نقش­آفرینی فعال و مستقل جمهوری اسلامی ایران در نظام بین­الملل پساغربی است.

کلیدواژه‌‌ها: جهان پساغربی، شراکت راهبردی، استقلال استراتژیک، سیاست خارجی، ج.ا.ایران.

مقدمه

به دنبال فروپاشی شوروی و پایان نظم دوقطبی حاکم بر روابط بین‌الملل، ایده شکل‌گیری یک نظم تک‌قطبی به رهبری ایالات‌متحده آمریکا وارد مباحث بین‌الملل شد. برخی چون فرانسیس فوکویاما[3] پایان جنگ سرد را پایان تاریخ نامیدند اما واقعیت نظم بین‌الملل پس از گذشت سه دهه از پایان نظم دوقطبی حکایت از آن دارد که بیش از آنکه ویژگی‌های تثبیت شده یک نظم تک‌قطبی را داشته باشد در وضعیتی ویژه قرار دارد که نوسانات سیاسی-امنیتی و سیالیت ائتلاف‌ها از جمله ویژگی‌های آن است، وضعیتی که بسیاری از اندیشمندان روابط بین‌الملل از آن تحت عنوان «دوران گذار» یاد می‌کنند (کروتز و همکاران، 2019: 15). این وضعیت دلایل بسیاری را در پس خود دارد اما دو مورد از اصلی‌ترین آن‌ها عبارت است از: 1- وضعیت ایالات‌متحده آمریکا به‌عنوان رهبر نظم لیبرال که پس از بحران‌های پولی و مالی 2007-2008 نشانه‌هایی از عدم تمایل و یا عدم توان برای حل مسائل بین‌المللی را به نمایش گذاشته است؛ و 2- افزایش واحدهایی که ظرفیت‌های عمده‌ای برای تأثیرگذاری بر نتایج سیستم بین‌الملل دارند، فاکتوری که فرید زکریا در جهان پسا-آمریکایی تحت عنوان «ظهور دیگران»[4] از آن نام می‌برد (زکریا، 2008: 1). به‌طورکلی می‌توان گفت نظم در عرصه بین‌الملل دارای پویایی است و همان‌گونه که ریچارد هاس بیان می‌دارد: هر نظمی، حتی نظمی که به بهترین وجه مدیریت می‌شود نهایتاً خاتمه خواهد یافت (هاس، 2019: 22).

از سویی دیگر قطبیت نظام بین‌الملل در سطح کلان به گونه تعیین‌کننده میزان آزادی عمل واحد‌ها در زیر سیستم‌ها خواهد بود. به‌گونه‌ای که در نظم دوقطبی جنگ سرد، دو قطب از تبدیل مناقشات منطقه‌ای در سطحی بزرگ‌تر ممانعت به عمل می‌آوردند و هر بلوکی سعی در حفظ ثبات در زیرسیستم‌های خود بود؛ اما هر چه نظم بین‌الملل در سطح کلان به سمت چندقطبی شدن حرکت کند واحد‌های محلی در سطح منطقه‌ای از آزادی عمل بیشتری برخوردار خواهند بود تا بر این اساس راه و روش خاص خود تحول و توسعه دهند. این تحولات امکانات جدیدی برای نظم‌های منطقه‌ای همکاری جویانه تر فراهم می‌کند و مسئولیت بیشتری بر عهده کشورها در سطح منطقه­ای گذاشته می‌شود تا روابط و مناسبات خود را مدیریت کنند. (لیک و مورگان، 1395: 21-22). طی چند دهه گذشته نیز روابط بین‌الملل شاهد ظهور قدرت‌های نوظهوری بوده است که رشد چشم‌گیری را در عرصه‌های مختلف از جمله عرصه اقتصادی تجربه کرده‌اند. مهم‌ترین وجه مشترک قدرت‌های نوظهور، نگاه تجدیدنظرطلبان نسبی همه آن‌ها به توزیع قدرت، نفوذ و نقش و آرایش حاکم بر نظام بین‌الملل است، زیرا اعضای این گروه‌بندی هریک به میزانی و با دیدگاهی از وضع موجود نظام بین‌الملل و شیوه توزیع نقش و نفوذ و قدرت در آن ناخرسند می‌نمایند و در این رهگذر، با برخی نوسانات به ایفای نقشی مناسب با وزنه اقتصادی و نفوذ ژئوپلیتیکی خود می‌اندیشند.

علاوه بر قدرت‌های نوظهور همانند چین، برخی قدرت‌های متوسط نیز همانند ایران جنبه‌های مهمی از نظم موجود را برنمی‌تابند. ایران نیز به‌نوبه خود یک قدرت ضد هژمونیک است و همواره درصدد است تا ترتیبات نظم منطقه­ای که اساساً ناعادلانه و منطبق با برنامه غرب می‌داند را تغییر دهد (کامروا، 2018: 604). این راهبرد پس از تأسیس جمهوری اسلامی در ایران همواره به‌عنوان اصلی اساسی در سیاست خارجی حاکم بوده است و مدل رفتاری آن عدم انطباق با نظمی می‌باشد که از سوی کنشگران فرامنطقه‌ای تعریف شده است، ازاین‌رو ایران به دلیل ماهیت انقلابی و ایدئولوژیکی با عمده روندهای منطقه­ای و بین‌المللی سر ناسازگاری و مخالفت داشته است. می­توان گفت ایران در به چالش کشیدن نظم منطقه­ای سابقه نسبتاً موفقی داشته است، اما در این مسیر مشکلات عمده­ای را تجربه کرده است. در این راستا در سطح منطقه‌ای مدل رفتاری ایران از سوی واحدهای مختلف همواره مورد چالش قرار گرفته است و در سطح فرامنطقه­ای نیز هزینه­های گزافی را متحمل شده است. عمده این هزینه­ها از تحریم‌های اعمالی از سوی آمریکا نشئت گرفته­اند که هدف از آن­ها تغییر رفتار منطقه­ای و توقف برنامه هسته­ای ایران ذکر شده است. این فشارها به‌گونه‌ای باعث به حاشیه رانده شدن و تنهایی کشور شده است.

حال‌آنکه با تحولات بین­المللی فرصتی بی‌سابقه به دست آمده تا با هم‌افزایی قدرت با بازیگران تجدیدنظرطلب نظم غالب را به چالش بکشند و خود را در محوریت دستورکارهای سیاست در حال تغییر بین‌المللی و منطقه­ای قرار دهند. باوجوداین، شراکت راهبردی قدرت‌های نوظهور در وضعیت گذار نظام بین‌الملل اغلب محدود به همین وضعیت ناپایدار گذار است و با استقرار نظمی دیگر، بسترهایی که به اتحاد راهبردی آن‌ها شکل می‌دهد متحول می‌شود و بسترهای جدید ضرورتاً سازوکارهای همکاری و شراکت دوران گذار در حوزه‌های امنیتی‌ - راهبردی را بازتولید نمی‌کند. ازاین­رو سؤال مهمی که مطرح می­شود این است که: الزامات و گزینه­های پیش­روی سیاست خارجی ایران در کسب استقلال استراتژیک و پایدارسازی شرایط برای تأمین منافع ملی چگونه قابل تأمین است؟ و در پاسخ فرضیه­ای که مطرح می­شود این است که: در شرایط گذار نظام بین­الملل که مشخصه اصلی آن بازتوزیع قدرت، ثروت و بازنویسی قواعد بین­المللی است، تنهایی استراتژیک نه یک مزیت نسبی بلکه یک تهدید بالقوه علیه منافع راهبردی ایران است. «چندجانبه‌گرایی» از طریق «متوازن­سازی روابط با آسیا و اروپا» و همچنین «تنوع­بخشی به رویکردهای ژئوپلیتیکی سیاست خارجی» از الزامات کلیدی نقش­آفرینی فعال و مستقل جمهوری اسلامی ایران در نظام بین­الملل پساغربی است.

به‌طورکلی هدف مقاله ارائه راهکاری برای سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران برای خروج از تنهایی راهبردی با تأکید بر الزامات استقلال استراتژیک است و در این مسیر پس از مقدمه: 1. مروری بر پیشینه پژوهش انجام خواهد شد 2. به مبانی نظری با تأکید بر مفهوم‌سازی جهان پساغربی و استقلال استراتژیک پرداخته می‌شود 3. جایگاه و مدل رفتاری ایران در مناسبات قدرت جهانی- منطقه­ای بررسی می‌شود. 4. تنهایی راهبردی ایران ضمن آسیب‌شناسی مدل رفتاری آن تبیین می‌گردد. 5. الزامات و اولویت­های نقش­آفرینی فعال و مستقل جمهوری اسلامی ایران در نظام بین­الملل پساغربی شرح داده می­شود؛ و نهایتاً به نتیجه­گیری پرداخته خواهد شد.

پیشینه پژوهش

در سال­های، بحث جهان پساآمریکایی، افول نظم لیبرال، قدرت­­های نوظهور و همچنین گزینه‌های پیش روی سیاست خارجی ایران در منطقه غرب آسیا مورد استقبال پژوهشگران با دیدگاه­های متفاوتی قرار گرفته است که در این بخش به برخی از آن‌ها اشاره می­شود. آنا کافارنا[5] (2017) در مقاله «تنوع مدیریت: اصلاح‌طلبی چین و آینده نظام بین‌الملل» اظهار می­دارد که به عقیده بسیاری با گذشت دوره­ای طولانی از بحران، نظم جهانی لیبرال تحت رهبری آمریکا اکنون در مرحله گذار قرار دارد؛ اما سؤال این است: پس‌ازآن چه خواهد شد؟ با توجه به پروژه نهادسازی موازی چین، ضمن احترام به نظم لیبرال، به‌عنوان پیشگام در نظم چندجانبه جهانی، انتظار یک نظم شبه کنسرتی منطقی به نظر می­رسد که بر زبان مشترکی برای به توافق رسیدن ذینفعان در سطح جهانی مبتنی است. نگارنده سپس پذیرش و ادغام کنشگران جدید در نظم فعلی را به‌عنوان راهکاری برای آن­هایی که علاقه‌مند به حفظ نظم لیبرال موجود از جمله اتحادیه اروپا هستند می­داند.

جوزف نای[6] (2017) در مقاله «آیا نظم لیبرال پابرجا خواهد ماند؟» به این سؤالات می­پردازد که آیا آمریکا در آینده نقش خود را به‌عنوان قدرت جهانی از دست خواهد داد؟ آیا نظم لیبرال بین­الملل که بیش از هفتادسال بر دنیا حاکم بوده است، بر اثر قدرت‌گیری پوپولیست­هایی چون ترامپ از بین خواهد رفت؟ بعلاوه نای نیز ظهور قدرت­های جدید، درهم آمیختن قدرت دولت­ها با بازیگران غیردولتی ناشی از تغییرات سیاسی، اجتماعی و تکنولوژیکی را از جمله تهدیدات علیه نظم لیبرال می­داند اما وی معتقد است آمریکا به‌عنوان قدرت برتر باقی خواهد ماند، اما برای حل معضلات جدید جامعه جهانی همانند: ثبات اقتصادی، تغییرات آب و هوایی، تروریسم، بیماری‌ها و مواد مخدر به همکاری با سایر قدرت‌ها نیازمند است.

جان ایکنبری[7] (2011) در مقاله «آینده نظم جهانی لیبرال: بین­الملل گرایی پس از آمریکا» عنوان می­دارد که ثروت و قدرت از شمال در حال حرکت به سمت شرق و جنوب است. نظم حاکم قدیم به رهبری آمریکا و اروپا، جای خود را به نظمی می­دهد که در آن به‌طور فزاینده به‌سوی همراهی با کشورهای در حال ظهور غیرغربی پیش می­رود. سؤالی که نگارنده در این مقاله به دنبال پاسخ­گویی به آن است عبارت است از: اگر چرخ بزرگ قدرت بچرخد، نظم سیاسی جهانی که پس‌ازآن ظاهر می­شود از چه ویژگی­هایی برخوردار خواهد بود؟ وی در جواب بیان می­دارد برخی معتقدند جهان آینده نه‌تنها کمتر آمریکایی خواهد بود، بلکه از رنگ و بوی لیبرال هم کاسته خواهد شد و کشورهایی که به‌تازگی به قدرت دست یافته‌اند، شروع به گسترش ایده­ها و برنامه­های خود برای نظم جهانی خواهند کرد و شاخص­های بین­الملل­گرایی لیبرال جای خود را به یک سیستم رقابتی­تر و پراکنده­ای از بلوک­ها، حوزه­های نفوذ، شبکه­های مرکانتیلیستی و رقابت­های منطقه­ای می­دهد.

در ارتباط با مدل رفتاری و گزینه­های پیش­روی ایران نیز محمود یزدان‌فام (1396) در مقاله «بایسته­های قدرت منطقه­ای ایران: نگاهی به زوال و پایایی قدرت» این پرسش را مطرح می­کند که جمهوری اسلامی ایران چگونه می­تواند قدرت منطقه­ای خود را تثبیت و به نحو مناسبی از آن بهره گیرد؟ در پاسخ به این سؤال وی ابتدا محیط راهبردی جمهوری اسلامی ایران را به اختصار تبیین می­کند و ده اصل بنیادی را برای تحکیم و استفاده از قدرت منطقه‌ای را تشریح می­کند که از جمله آن‌ها عبارت‌اند از: تبدیل قدرت تاکتیکی به قدرت استراتژیک، کاستن از معمای قدرت، تبدیل قدرت تک ساختی به چندبعدی، پذیرش سایر بازیگران و... .

علی آدمی (1389) در مقاله «راهبرد نگاه به شرق در سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران» دیدگاه­ها، زمینه­ها و فرصت­ها بر این عقیده است که جمهوری اسلامی ایران به‌عنوان یک بازیگر قدرتمند و مطرح آسیایی به‌واسطه قرابت تمدنی، فرهنگی و هویتی با دیگر بازیگران حوزه شرق می­تواند ضمن طراحی راهبردی دقیق و جامع، خود را به جریان پرشتاب توسعه اقتصادی و رشد صنعتی آسیا پیوند بزند و از رهگذر تعمیق همکاری با کشورهای قدرتمند شرقی همچون چین، روسیه، هند و... از امکانات سرمایه‌ای، صنعتی و تکنولوژیکی آن در راستای تأمین منافع کشور بهره­گیری نماید.

مرتضی بحرانی و همکاران (1391) در مقاله «فرصت­های ایران برای تبدیل شدن به قدرت برتر منطقه­ای» بر این عقیده­اند که تصاحب قدرت منطقه­ای برتر لوازم و الزاماتی دارد که عدم توجه به آن­ها هدف را دست‌نیافتنی می­کند. نویسندگان در این مقاله به بررسی عواملی می­پردازند که می­تواند این هدف را تحقق بخشد و در این مسیر آن­ها را به دو دسته تقسیم می­کنند: ۱- فرصت­های ذاتی ۲- فرصت­های حاصل از تحولات منطقه­ای. نهایتاً برای بهره‌گیری از این فرصت­ها آن­ها به پیشنهاد راهبردهای مدنظر خود می­پردازد که عبارت­اند: توافق­نامه­های دوجانبه یا چندجانبه منع تعرض، توسعه اتحادیه­های غیرسیاسی منطقه­ای، تمرکز بر دیپلماسی عمومی، تقویت و توسعه لابی­های ایرانی، شکل­دهی لابی­ها و سازمان­های شیعی و اسلامی.

چارچوب نظری؛ جهان پساغربی و استقلال استراتژیک

از زمان بحران­های مالی جهانی 2008، نظم بین­المللی لیبرال دستخوش دگرگونی­های عمیقی شده است. با افول هژمونی مادی و هنجاری غرب و درعین‌حال ظهور مراکز جدید قدرت در صحنه بین­المللی، جهان به سمت یک نظم پساغربی[8] در حال حرکت است. مشخصه اصلی چنین روند کلانی بازتوزیع ثروت و قدرت در سطح نظام بین­الملل است. سهم کشورهای عضو بریکس (برزیل، روسیه، هند، چین، آفریقای جنوبی) از تولید ناخالص داخلی جهانی[9] از رقم 6/15 درصد در سال 1990 به 4/30 درصد در سال 2019 افزایش یافته است درحالی‌که سهم آمریکا از 21 درصد به حدود 16 درصد افت کرده است (بانک جهانی، 2021). یکی از پیامدهای کلیدی افول نظم تک‌قطبی به سیادت آمریکا، گسترش فضای مانور و استقلال عمل قدرت­های میانه و منطقه­ای در سیاست خارجی است. کاهش محدودیت­های سیستمیک این اجازه را به بازیگران نوظهور بین‌المللی داده است که در ترسیم اولویت­های راهبردی خود وابستگی­شان را به نظم سلسله­مراتبی غرب‌محور[10] کاهش دهند و درعین‌حال با توسعه ظرفیت­های مادی و هنجاری خود در مسیر موازنه­سازی[11] حرکت کنند (ایکنبری، 2018). در چنین بستری، گزینه­های رفتاری «قدرت­های میانه» به­طور فزاینده‌ای بر ترجیحات و توانمندی­های ملی تکیه می­کند که به­ بهترین نحو در قالب مفهوم «استقلال راهبردی»[12] قابل فرمول­بندی است.

جستجوی استقلال استراتژیک همواره یکی از دستورکارهای سیاست خارجی دولت­های نیمه پیرامونی و پیرامونی به­منظور کاهش وابستگی به ساختارهای نظم هژمونیک در نظام بین­الملل بوده است. پژوهشگران روابط بین­الملل، استقلال راهبردی را به معنای «ظرفیت­های حداکثری یک دولت در انتخاب گزینه­هایی می­دانند که موجب رهایی اولویت­های آن از محدودیت­های سیستمیک و محذورات ساختارهای هژمونیک شود». پنهیرو و لیما در پژوهشی با عنوان «بین استقلال و وابستگی» معتقدند که «استقلال»[13] نباید با «حاکمیت»[14] تقطیع شود؛ حاکمیت به توانایی­های سیاست‌گذاری یک کشور بر اساس منافع و نیازهای خود در داخل سرزمینشان فارغ از مداخلات خارجی اشاره دارد؛ درحالی‌که استقلال به معنای غلبه بر شرایط وابستگی در یک نظم سلسله­مراتبی بین­المللی است (پینیرو و لیما، 2018: 6-4). در چنین تعریفی، استقلال راهبردی ضرورتاً مستلزم سرشاخ شدن با یک قدرت بزرگ مسلط و ورود به شراکت راهبردی با یک قدرت بزرگ چالشگر به دلیل گریز از هزینه­های تجدیدنظرطلبی نیست. استقلال راهبردی همچنین می­تواند حاوی یک انگیزه سیاسی از سوی نیروهای حاکم بر کشور به­منظور جلب حمایت داخلی از طریق اتخاذ سیاست­ به حداکثر رساندن استقلال ملی باشد.

در دهه دوم هزاره جدید، استقلال راهبردی به یک انتخاب بسیار رایج میان قدرت­های نوظهور در آسیا، آمریکا لاتین و حتی اروپا تبدیل شده است. دو مفهوم­بندی از استقلال راهبردی به­ویژه در شرایط کنونی گذار نظام بین­الملل وجود دارد؛ این مفهوم­بندی­ها استقلال را به‌مثابه «رهایی»[15] از وابستگی­های سیستمیک در نظر می­گیرند؛ رهایی مثبت و رهایی منفی. به این معنا استقلال راهبردی دو جنبه­ای اصلی دارد: «رهایی منفی» به معنای گریز از هرگونه ائتلاف­سازی و شراکت راهبردی با مراکز مختلف قدرت در نظام بین‌الملل است، این نوع رهایی به­طور فزاینده‌ای دولت­ها را به سمت انزوای راهبردی سوق می­دهد؛ در مقابل، «رهایی مثبت» به معنای پیگیری اهداف و ترجیحات ملی از طریق مشارکت استراتژیک با دیگران بدون وابستگی راهبردی است (موکرجی، 2020: 430). باوجوداین، انتخاب رهایی مثبت سهل­الوصول نیست و به­طور اساسی به ظرفیت­های داخلی و مقدورات ملی دولت­ها بستگی دارد. در نهایت، پیگیری استقلال راهبردی تابعی از تعامل سه متغیر اصلی است: فرصت­های ساختاری، تمایل کارگزاران سیاسی و توانمندی­های مادی ملی (کوتلی و اونیس، 2021: 1089). این سه متغیر به­صورت برهم­کنش متقابل عمل­ می­کنند.

بازتوزیع قدرت در شرایط گذار نظم بین­المللی برای دولت­های تجدیدنظرطلب که به نحوی از جایگاه و نقش خود در سلسله‌مراتب قدرت جهانی راضی نیستند، یک «فرصت ساختاری»[16] محسوب می­شود. کاهش تعهدات آمریکا در شکل­دهی به ترتیبات امنیتی غرب آسیا و خروج راهبردی آن از معادلات میدانی بحران­های منطقه­ای یک فرصت سیستمیک برای بازیگران منطقه­ای قلمداد می­شود که با کنشگری فعال در راستای پر کردن خلأ قدرت و نظم­سازی در محیط پیرامونی خود گام بردارند. در چنین بستری، اغلب رهبران منطقه کاهش نفوذ راهبردی آمریکا در مناطق پیرامونی خود و درعین‌حال افزایش سطح بازیگری قدرت­های چالشگر غیرغربی را به‌عنوان یک فرصت تاریخی تعریف می­کنند تا موقعیت استراتژیکشان را در سیاست بین­الملل ارتقاء بخشند (هیل و تاشپینار، 2016: 84). ازاین‌رو، دولت­هایی همچون هند، ایران، ترکیه و برزیل منابع قابل‌توجهی در توسعه فناوری­ها پدافندی و تسلیحات دفاعی بومی سرمایه­گذاری کرده­اند تا در بزنگاه­های شرایط گذار به­منظور بهره­برداری از فرصت­های ساختاری، جهت­گیری­های سیاست خارجی خود را از وابستگی­ به قدرت­های جهانی مصون نگه دارند. در یک تصویر کلان، عدم قطعیت‌های فزاینده در نظام بین­الملل پساغربی و فرسایش کارکرد نهادهای بین­المللی نیروی محرکه قدرت­های نوظهور برای پیگیری یک نقش مستقل­تر در سیاست منطقه­ای و بین­المللی است؛ تا با حفظ منافع راهبردی­شان از مخاطرات احتمالی شرایط گذار هم نقشی در بازنویسی قواعد بین­المللی داشته باشند و هم سهمی از بازتوزیع قدرت و ثروت بین­المللی به دست بیاورند.

تمایل فزاینده رهبران قدرت­های نوظهور به استقلال راهبردی همچنین متأثر از انگیزه­های آن‌ها برای توسعه «استراتژی چانه­زنی»[17] در مقابل بلوک­های مختلف قدرت جهانی است. واقعیت غیرقابل‌انکار جهان پساآمریکایی این است که قدرت­های نوظهور دیگر به واشنگتن به­عنوان تأمین­کننده منافع امنیتی و اقتصادی­شان نگاه نمی­کنند و حتی در برخی از حوزه­ها دچار برخورد منافع با آمریکا می­شوند. تضعیف ظرفیت­های نظام پاداش و تنبیه نظم آمریکایی هم دیگر نمی­تواند اولویت­های واشنگتن را به سایر قدرت­ها دیکته کند. درعین‌حال، نارضایتی قدرت­های نوظهور از نظم­ بین­المللی لیبرال و عدم توانایی آمریکا در تأمین منافع راهبردی آن‌ها باعث توسعه ابزارهای چانه­زنی در تعاملات بین­المللی این قدرت­ها شده است (میرشایمر، 2019: 17-13). به این معنا، جستجوی استقلال راهبردی فراتر از پویایی­های سیاست موازنه قدرت است؛ که در آن بازیگران نوظهور با ائتلاف­سازی­های منعطف و نزدیکی به بلوک­ قدرت­های شرقی سعی در تقویت ابزارهای چانه­زنی در مقابل قدرت­های غربی به‌ویژه آمریکا دارند تا منافع و نگرانی­های راهبردی آن‌ها را مورد شناسایی قرار دهد. یکی از خروجی­های توسعه راهبرد چانه­زنی برای قدرت­های نوظهور، ابزارسازی برای کاهش مداخله­گرایی آمریکا در امور داخلی آن‌ها با شعایر حقوق بشری و دمکراتیزاسیون است. این راهبرد از سوی دیگر موجب تحکیم اقتدار داخلی دولت حاکم و بازتولید مشروعیت­ پایه­های حکمرانی آن از طریق تبدیل کردن استقلال راهبردی به یک مطالبه عمومی و هدف اعلی ملی می­شود؛ بنابراین، استقلال راهبردی به­عنوان چراغ راهنمای شکل­دهی به رویکردهای سیاست خارجی همچنین یک دارایی مهم در سیاست داخلی است که می­تواند به یک اجماع سیاسی فراگیر و فراجناحی در سطح ملی شکل دهد.

اساساً این یک قاعده کلی در رفتار ائتلاف­سازی قدرت­های نوظهور در شرایط گذار نظام بین­الملل است که با نزدیکی به یکدیگر سعی در تأمین توأمان استقلال راهبردی و گریز از تنهایی استراتژیک دارند؛ اما اینکه آیا چنین قاعده­ای می­تواند به ایجاد یک اتحاد پایدار میان ایران و متحدان بالقوه بیانجامد باید تأمل کرد؛ زیرا تصورات تهدید و فرصت آن‌ها از شرایط نوین بین­المللی بسیار متفاوت و پویاست. بر اساس چارچوب فکری نوواقع­گرایان، پویایی­های همکاری و مناقشه میان قدرت­های نوظهور به­طور اساسی تحت تأثیر توزیع قدرت در سطح بین­المللی است. زمانی که نظام بین­الملل دوقطبی باشد، ساختارهای اتحاد و شراکت راهبردی بسیار پایدار است. در مقابل، در نظام بین­الملل چندقطبی و وضعیت گذار، اتحادها بسیار پویا و منعطف هستند. در چنین شرایطی، اگر در شراکت راهبردی نوپدید قدرت­های نوظهور وضعیت عدم تقارن قدرت حاکم باشد، روابط راهبردی آن‌ها بسیار شکننده­تر و بی­ثبات است. ساختار پویای اتحادها و عدم قطعیت‌های ناشی از نیات تجدیدنظرطلبانه قدرت­های نوظهور در چنین وضعیتی هر لحظه می­تواند همکاری راهبردی را به مناقشه بین قدرت­های نوظهور تبدیل کند. در چنین بستری نزدیکی راهبردی قدرت­های نوظهور به­ویژه اگر وضعیت عدم تقارن قدرت در روابط آن‌ها حاکم باشد، از بنیان­های مستحکمی برخوردار نیست و تحت تأثیر پویایی­های محیطی و سیاست داخلی، شراکت­ آن‌ها وضعیت شکننده­ای دارد.

تبیین جایگاه و مدل رفتاری ایران در سلسه‌مراتب قدرت منطقه­ای و بین­المللی

جمهوری اسلامی ایران مدت­هاست که برای دست‌یابی به قدرت و نفوذ با سایر کشورهای غرب آسیا رقابت می‌کند. رقابتی که با اختلافات ارضی، فرهنگی و همچنین بعد از انقلاب با ویژگی‌های ایدئولوژیکی شناخته می‌شود. در حقیقت یک فرض دائمی در تمامی تحلیل‌ها در ارتباط با نقش و تلاش ایران برای نقش یابی قابل‌تشخیص است و آن تبدیل‌شدن به قدرت و بازیگر اصلی نه‌تنها در منطقه غرب آسیا و خلیج‌فارس، بلکه به‌طورکلی در محیط پیرامونی است. مطالعات در ارتباط باسیاست خارجی ایران همواره این کشور را به‌عنوان یک کنشگر محوری در منطقه خلیج‌فارس و غرب آسیا معرفی می‌کند. برخی از اندیشمندان با ملاک قرار دادن شاخص‌های سنتی قدرت و طبقه‌بندی کشورها به قدرت‌های کوچک (آن­هایی که خواسته­هایشان به حفظ بقا و استقلالشان ازلحاظ فیزیکی و قانونی محدود می­شود)، قدرت میانه (آن­هایی که برای حضور مؤثر منطقه­ای تلاش می­کنند اما سودای حضور درصحنه جهانی را نیز دارند) و قدرت‌های بزرگ (آن­هایی که برای ایجاد نظم مطلوب در سطح جهانی فعالیت می­کنند) تأکید می­کند که ایران چه در دوره پهلوی و چه در دوران جمهوری اسلامی همواره نقش یک قدرت متوسط و میانی را به‌خوبی ایفا کرده است. برخی دیگر به‌منظور ارزیابی قدرت منطقه‌ای ایران فرمولی را با توجه به میزان جمعیت، موقعیت جغرافیایی، تولید ناخالص داخلی، هزینه­های نظامی، توان هسته و قابلیت‌های ایجاد اتحاد به کار می­گیرند که بر اساس آن اگر محیط پیرامونی آن را منطقه غرب آسیا در نظر بگیریم، ایران یک قدرت متوسط است درحالی‌که در ارتباط با منطقه خلیج‌فارس یک قدرت هژمون به شمار می­آید (تپل، 2018: 6). علاوه بر این، فراتر از توانایی­های صرف، اندیشمندان تأکیددارند که یک عنصر اساسی برای طبقه‌بندی یک کشور به‌عنوان قدرت منطقه‌ای، پذیرش وضعیت آن کشور توسط کشورهایی است که در محیط پیرامونی آن قرار دارند و یا به بیان بوزان و ریور به همراه آن‌یک مجموعه امنیتی را تشکیل می­دهند. همچنین قدرت­های بزرگی که قواعد بازی سیستم بین‌الملل را تعیین و کنترل می­کنند. آن­ها ایران را در کنار برزیل، مصر، نیجریه و آفریقای جنوبی در دسته قدرت­های منطقه‌ای قرار می­دهند و تأکید دارند که برای دست‌یابی به جایگاه قدرت بزرگ علاوه بر داشتن منابع مربوطه، پذیرش و به رسمیت شناخته شدن توسط سایرین نیز در زیرسیستم مربوطه و همچنین قدرت­های جهانی نیز از اهمیت بالایی برخوردار است (نولته، 2010: 886).

طبق رویکردهای مختلف بررسی‌شده، آشکار است که یک کشور زمانی قدرت منطقه‌ای است که می­تواند از ظرفیت خود برای تأثیرگذاری منطقه­ای استفاده کند و همچنین سودای نفوذ جهانی نیز در سر دارد. از این منظر مدل رفتاری و اهداف سیاست خارجی ایران به‌طورکلی با منابع و توانایی­های آن همسو می‌باشد و بعضاً از تمایلات خود برای اقدام در سطح فرامنطقه­ای را نیز نشان می­دهد؛ اما آنچه مسلم است علاوه بر منابع و توانایی­ها، نحوه توزیع قدرت در سیستم بین‌المللی نیز بر مدل رفتاری تأثیرگذار است، بدین‌صورت که نظام هژمونیک، دوقطبی و یا چندقطبی بودن هر کدام تأثیر خاص خود را بر آن دارد. در نظم هژمونیک وجود قدرت برتر در سیستم بین‌الملل عملاً سیستم را به سمت امپراتوری سوق می‌دهد و معمولاً سیاست‌ها از ناحیه هژمون بر سایرین تحمیل می‌گردد. در سیستم‌های دوقطبی و چندقطبی نیز کنشگران بر مبنای این‌که واحد تابع در کدام‌یک از قطب‌های قدرت هستند، رفتارها و راهبردهای مختلفی را در پیش خواهد گرفت.

ساختار منطقه‌ای، متغیر مهم دیگری در محیط بین‌الملل است که بر راهبرد و مدل رفتاری سیاست خارجی کشورها تأثیرگذار است. در سیستم بین­الملل هر کشور حداقل عضوی از یک سیستم منطقه­ای است، بنابراین کشورها در دو سطح سیستمی، یعنی جهانی و منطقه‌ای عمل می‌نمایند که در طول یکدیگر قرار گرفته‌اند. به همین سبب راهبرد در دو سطح منطقه‌ای و جهانی تدوین خواهد شد؛ اما مسئله مهم و اساسی این است که نظم بین­الملل همواره از قطب‌بندی مشخصی برخوردار نمی‌باشد و ممکن است در شرایط گذار از مرحله‌ای به مرحله دیگر باشد که این دوره، دوران گذار نظم بین­الملل نامیده می‌شود که در سطح برخی مناطق و حتی جهانی ویژگی‌های خاصی بر جای می­گذارد. ازاین­رو قرار گرفتن در محیط­های پیچیده و آشوبی نیازمند درکی جامع­تر از تحولات و پویایی‌ها است تا راهبردی مؤثرتر در راستای دست‌یابی به اهداف و منافع ملی تدوین شود.

آسیب‌شناسی سیاست خارجی ایران در عصر گذار

اولویت «روابط با همسایگان» دولت سیزدهم که شامل تمامی مناطق پیرامونی ایران می‌شود، می­تواند بسترساز تنوع­بخشی به رویکردهای ژئوپلیتیکی روابط خارجی ایران در شرایط گذار نظام بین­الملل باشد. هرچه پیوندهای هنجاری و اتصالات راهبردی ایران با همسایگان توسعه پیدا کند، فشارهای سیستمیک بین­الملل به­ویژه تحریم­های آمریکا علیه ایران تضعیف پیدا می­کند و در نتیجه قدرت مانور و گزینه­های بیشتری در پیگیری اهداف سیاست خارجی پیش­روی کارگزاران قرار می­دهد. باوجوداین، در سطح عملیاتی، بخش اعظم مشکلات ما در توسعه روابط با همسایگان بیش از آنکه دوجانبه باشد متأثر از مسائل ایران با آمریکاست. هر افت‌وخیز در روابط با آمریکا موجب نوسان و ناپایداری در روابط ایران با کشورهای پیرامونی می‌شود. مثلاً به اعتقاد کارشناسان کاهش شدید حجم روابط تجاری ایران و ترکیه به دلیل تحریم­ها و فشارهای حداکثری آمریکا بوده است یا حتی تعمیق تنش با عربستان سعودی متأثر از سیاست­های واشنگتن در قبال ایران و منطقه بوده است؛ بنابراین، سیاست همسایگی ایران خواه‌ناخواه وابستگی شدیدی به کم و کیف روابط با آمریکا دارد و اتخاذ یک سیاست همسایگی مستقل از پیشران­های سیستمیک کار دشواری است. قاعدتاً این مسئله باید در نظام تصمیم­گیری کشور حل‌وفصل شود به این صورت که روابط ما با همسایگان مستقل از سطح مناقشه و تعامل با آمریکا تعریف شود.

متأسفانه ذهنیت مسلط در سیاست خارجی ایران بنابر حساسیت­های امنیت ملی و شرایط امنیت­زده محیط پیرامونی مبتنی بر پیکار است تا کار با همسایگان. این ذهنیت پیکار هم صرفاً آمریکامحور نیست و شامل سایر روابط خارجی ما می‌شود؛ مثلاً کاری که با چین می‌خواهیم انجام دهیم در قالب قرارداد 25 ساله تبدیل به یک معضل در مناسبات داخلی کشور شده است و به­تبع در روابط دوجانبه با چین نیز سرریز شده است. در فقدان یک اجماع فراگیر ملی و تشدید روند قطب­بندی و حزبی شدن روابط خارجی ایجاد روابط استراتژیک با همسایگان با محدودیت­های عدیده­ای مواجهه است.

 آنچه مسلم است جمهوری اسلامی ایران در روابط خارجی خود نمی‌تواند به سمت شراکت راهبردی حرکت کند و نه‌تنها در روابط با همسایگان بلکه در ارتباط با قدرت‌های نوظهور تجدیدنظرطلب شرقی همچون چین یا روسیه چنین امری مطرح است. چهار تحول مهم و تأثیرگذار در سیاست‌گذاری خارجی ایران وجود دارد که مانع از برقراری روابط استراتژیک با دوستان و متحدان بالقوه می‌شود.

نخست، سیاست در ایران قطبی­تر از گذشته شده است. اساساً نظام­های ریاستی میل به قطبی کردن فضای سیاسی کشور دارند تا منابع لازم برای رقابت در کارزارهای انتخاباتی را استخراج کنند. اختلاف­نظرها و برخوردهای منافع حزبی سایه سنگینی بر دستورکارهای سیاست خارجی کشور انداخته است که ایجاد یک اجماع فراگیر ملی بر سر یک مسئله مهم سیاست خارجی را با دشواری­های عدیده­ای مواجه می‌کند. در موضوعات استراتژیک اهداف سیاست خارجی از مسیر اجماع­سازی ملی پیش می‌رود.

دوم، حزبی شدن سیاست خارجی در مسائلی حساسی همچون برجام یا روابط استراتژیک با همسایگان است که نتایجی جز جهت­گیری­های ناپایدار و مقطعی که منطبق با نیازهای حزبی سیاست‌گذاران حاکم است، نداشته است. در چنین بستری هیچ­کس پاسخگوی سیاست­های هزینه­ساز خود نیست و هر جریانی مشکلات را به گردن جناح­های رقیب می‌اندازد. یکی از مهم­ترین آسیب­های حزبی شدن سیاست خارجی تنگ­تر شدن فضای تولید دانش بی­طرف در سیاست خارجی یا روابط خارجی است. فضای سیاست‌گذاری خارجی به‌اندازه‌ای دوقطبی شده است که به­ندرت می‌توان کارهای فکری و آکادمیک بی­طرف در چگونگی روابط با همسایگان تولید کرد، اگر هم در فضای دانشگاهی باشد و وابستگی چندانی به قطب­بندی­های نداشته باشد اساساً دیده یا جدی گرفته نمی‌شوند. در شرایط کنونی سیاست‌گذاری خارجی به گرایش­های (به­ویژه دانشگاهی) خارج از دو قطب اصلی کشور هیچ اهمیتی نمی­دهد.

سوم، گسترش روند بی­اعتمادی به سیاست‌گذاران در جامعه که البته فراتر از ایران به یک روند گسترده در سراسر جهان نیز تبدیل شده است و با عناوینی همچون ضدسیاست[18] شناخته می‌شود. مردم به سیاستمداران به دلایل مختلف بی‌اعتماد شده­اند. در این بستر وقتی اعتراضی به روابط خارجی دارند نه به خاطر آن کشور هدف بلکه به دلیل انتقاد و بی‌اعتمادی به سیاستمدار داخلی است. ازاین‌رو، گرایش ضدسیاسی موجود باعث شده است که مردم حساسیت­های بی­جهت و هزینه­سازی در رابطه با مسائل سیاست خارجی یا روابط خارجی کشور داشته باشند و آن را دستاویز انتقادات گسترده علیه نخبگان و دستگاه­های حاکم می­کنند درحالی‌که هیچ اطلاع موثقی از ابعاد فنی و جزئیات موضوع ندارند.

چهارم، افزایش نقش فضای مجازی و به‌اصطلاح دیپلماسی توئیتری به­ویژه در روابط با همسایگان که زمینه­های توسعه روابط خارجی را با موانعی مواجهه کرده است. از آنجائی که تصمیم­گیران سیاست خارجی ناگزیر به در نظر گرفتن تقاضاهای رسانه­های مخاطب جمعی هستند در برخی موارد ناخواسته با موج­های توئیتری و مجازی مردم همراه و همسو می‌شوند. این شرایط در برخی موارد تحت تأثیر موج­سازی­های مجازی خود نخبگان فکری و اجرایی کشور برای رسیدن به یک هدف خاصی است. در واقع، رسانه­های جمعی جدید سیاستمداران را وادار می‌کند که برای جلب افکار عمومی وارد روندهای کوتاه‌مدت شوند که تبعات هزینه­سازی برای کشور دارد.

تداوم این وضعیت فوق حتی اگر در کوتاه‌مدت امتیازاتی را فراهم آورد، می‌تواند در بلندمدت جایگاه کشور در منطقه و جهان را هرچه بیشتر خدشه‌دار کند. ثانیاً نحوه رفتار مزبور می­تواند به فرسایش و تخلیۀ منابع قدرت­ بیانجامد، بدون آنکه ازنظر بهبود وضعیت داخلی، ارتقاء جایگاه خارجی و نهایتاً تقویت امنیت ملی بر شرایط عینی کشور اثر مثبتی بر جا گذارد و کشور را هرچه بیشتر به سمت انزوا و تنهایی پیش ببرد.

 

الزامات و اولویت­های نقش­آفرینی فعال ایران در نظام بین­الملل پساغربی

خروج از وضعیت فوق‌الذکر نیازمند الزامات و اولویت­های خاصی است. استقلال راهبردی یکی از سازوکارهای کلیدی در ترسیم الزامات روابط راهبردی ایران است. استقلال استراتژیک در این بستر به توانایی و آزادی عمل جمهوری اسلامی ایران برای تنظیم اولویت­های راهبردی و اتخاذ تصمیمات سیاست خارجی و امنیتی از طریق همکاری با واحدهای سیاسی ثالث یا در صورت نیاز با اتکای به قابلیت­های ملی خود اطلاق می­شود. در چنین تعریفی، استقلال استراتژیک هرگز به معنی خودبسندگی، انزوا و پرهیز از اتحادسازی یا خروج از اتحادهای سنتی مستفاد نمی­شود و همچنین صرفاً محدود به ابعاد دفاعی-نظامی نیست بلکه طیف متنوعی از حوزه­های سیاست خارجی، امنیتی و اقتصادی را شامل می­شود. به تعبیری ساده­تر، استقلال استراتژیک ظرفیت­سازی برای اقدام بر اساس ترجیحات و اولویت­های ملی است که به­طور طبیعی گزینه­های ائتلاف­سازی گسترده­تری در عرصه سیاست خارجی پیش­روی جمهوری اسلامی ایران قرار می­دهد. در چارچوب چنین فهمی، «تنهایی استراتژیک» را نباید لازمه استقلال استراتژیک یا پیش­شرط آن تلقی کنیم. در شرایط گذار نظام بین­الملل که مشخصه اصلی آن بازتوزیع قدرت، ثروت و بازنویسی قواعد بین­المللی است، تنهایی استراتژیک نه یک مزیت نسبی بلکه یک تهدید بالقوه علیه منافع راهبردی ایران است. تهدیدات عینی و ذهنی برای واحدهای سیاسی­ای که در وضعیت تنهایی راهبردی قرار دارند به­مراتب بیشتر از واحدهایی است که در ائتلاف با بلوک­های قدرت جهانی هستند. در این راستا برای نقش‌آفرینی فعال جمهوری اسلامی ایران در نظام بین­الملل پساغربی الزامات و بایسته­های کلیدی می­بایست مدنظر قرار گیرد که در ادامه موردبحث قرار می­گیرند:

1-تنوع­بخشی به رویکردهای ژئوپلیتیکی و روابط با قدرت­های نوظهور

در راستای الزام فوق سیاست و دیپلماسی ایران باید بازتاب‌دهنده تغییر در ساختار جهانی قدرت باشد که با رفتار تقویت انتقال قدرت مشخص می‌شود. در این راستا ایران باید روابط با قدرت‌های بزرگ و در حال ظهور را مورد بازبینی قرار دهد تا از عهده شرایط متغیر در محیط پیرامونی و آینده نامشخص جهانی برآید؛ بنابراین تعیین سیاست در ارتباط با قدرت‌های در ظهور همانند چین ضروری می­نماید. روابط قدرت بزرگ و قدرت متوسط یکی از ویژگی‌های رایج عرصه نظام بین­الملل محسوب می­شود که نمونه آن را می­توان در روابط آمریکا و کره جنوبی و یا استرالیا و ... مشاهده کرد. روابط چین و ایران نیز می‌تواند از نوع این روابط باشد با توجه به این‌که چین قدرتی نوظهور در نظام بین­الملل محسوب می­شود و به‌سرعت در مسیر پیشرفت قرار دارد و ازآنجایی‌که ایران نیز قدرتی کانونی در منطقه خود به حساب می­آید، این روابط دور از دسترس نخواهد بود. روابط چین و ایران هرگز مشتمل بر یک توافقنامه رسمی نظامی نبوده است و به علت فقدان تعهدات امنیتی، اتحادی رسمی به حساب نمی­آید، اما با این وجود یک مشارکت راهبردی و مولد بین دو کشور طی دهه‌های گذشته به وجود آمده است. چنین توافقات نامتقارن به‌ویژه در مورد قدرت‌های در حال ظهور همانند چین معمول می­باشد. قدرت­های متوسط نیز یک شریک قابل‌توجه برای قدرت­های بزرگ محسوب می­شوند زیرا قدرت و نفوذ قابل‌توجه آن­ها، امنیت قدرت بزرگ را تقویت می­کند و به عبارتی همان‌گونه که استفان والت تأکید دارد می‌تواند مبنایی برای موازنه در برابر سایرین باشد (کاندایت و اکبرزاده، 2019: 9).

در این راستا ابتکار یک جاده یک کمربند چین، برنامه ۲۵ ساله همکاری‌های مشترک ایران و چین، عضویت در سازمان همکاری شانگهای فرصت جدیدی را برای گسترش روابط فراهم آورده است. دو کشور بر اساس اهداف مشترک و تمایل به محافظت از خود در برابر فشار بین‌المللی می­توانند روابط را ارتقا دهند، به‌ویژه آن‌که گامی مؤثر برای ایران در راستای خروج از انزوا خواهد بود و منافع اقتصادی عمده‌ای را نصب چین می­کند؛ اما عدم تقارن قدرت پویایی­های درون مشارکتی را ایجاد می‌کند. بدین‌صورت که چین ضمن مهم تلقی پنداشتن روابط با ایران، در ارتباط با برخی رفتارهای ایران و ترس از تحریم‌های آمریکا ابزار نگرانی می­کند.

2-تقویت چندجانبه­گرایی در سطح منطقه­ای و جهانی

مهم­ترین اهداف استراتژیک برای یک ایران در این دوره باید ماهیتی چندجانبه داشته باشد. نقش و جایگاه یک قدرت محوری می‌تواند از طریق یک مکانیزم چندجانبه که در آن به‌عنوان یک کارگزار یا حلقه پیوند در گرد آوردن چندین ذینفع نقش داشته باشد و اختلافات و تنش­ها را کاهش دهد (افستاتوپولوس، 2017: 9). در عرصه امنیت دریایی، رژیم جامع و چندجانبه‌ای در منطقه وجود ندارد. در نتیجه فضای زیادی برای ایران برای اعمال دیپلماسی چندجانبه در راستای ایجاد نظم دریایی منطقه‌ای وجود دارد. برای ایجاد یک رژیم قابل‌توافق مشترک، همه طرف‌های درگیر باید تصمیم بگیرند که چگونه تلاش‌های نهادی جدید خود را در سیستم جهانی موجود مستقر کنند. با این موارد باید به‌صورت چندجانبه برخورد شود. ایران می­تواند بانی ایجاد یک رژیم دریایی منطقه‌ای که مکمل کنوانسیون حقوق دریاهای سازمان ملل متحد باشد، بین رژیم‌های جهانی و سطح ملی در منطقه نقش واسطه‌ای ایفا کند.

در صحنه اقتصادی نیز به همان اندازه چند­جانبه­گرایی دارای اهمیت و ارزش است. در امور مالی ازآنجاکه ایران نسبت به قدرت‌های بزرگ در طرح سیاست‌های خود در عرصه بین‌الملل دارای محدودیت است، چندجانبه­گرایی نه‌تنها به‌عنوان یک ابزار بلکه به‌عنوان یک هدف باید موردتوجه قرار گیرد. با توسعه استراتژی‌های ترکیبی از پیونده‌های منطقه­ای و جهانی، باید رویکردی دومرحله‌ای اتخاذ شود و تلاش شود با تحکیم چندجانبه­گرایی منطقه‌ای به نفوذ جهانی دست یابد. به همین ترتیب آگاهی از اهمیت چندجانبه­گرایی در تجارت ضروری می‌باشد. با توجه به رقابت‌های پیچیده ژئوپلیتیکی در منطقه، عمل به‌عنوان قدرت متوسط نیازمند یک دیپلماسی تجاری است که درکی حیاتی از ماهیت پیچیده مسائل تجاری و یک رویکرد متوازن در منطقه پرآشوب داشته باشد.

3- نقش­یابی بر مبنای پیگیری و تقویت هنجارهای بین‌المللی

ایران در راستای این هدف باید به یک «دولت ارزشی» تبدیل شود تا یک «دولت هژمون». این صرفاً ارزش­های چون احترام به حاکمیت، عدم‌مداخله و... را شامل نمی­شود که مخصوص نظم لیبرال غربی است بلکه اقدامات جمعی در دنیای جنوب همانند اقدام علیه تروریسم را نیز شامل می‌شود که همکاری بر مبنای انزجار و نفرت مشترک کشورها شکل می‌گیرد. به‌طوری‌که تلاش کشورها برای دفع و پرهیز از شر مشترک باعث همکاری و نزدیکی آن­ها می‌شود؛ زیرا هیچ‌یک از کشورها به‌تنهایی قادر به دفع این شر نیست و رهایی از آن مستلزم اقدام دسته‌جمعی آن­ها می­باشد. به عبارتی در اینجا آغاز همکاری مستلزم هماهنگی سیاست­ها برای جلوگیری از نتیجه نامطلوب مشترک است. به‌طورکلی این مفهوم ارزش­های لیبرال غربی را شامل می­شود اما محدود به آن­ها نیست.

در اینجا ازآنجایی‌که قدرت نظامی و اقتصادی ایران در حدی نیست که در سطح سیستمی تأثیرگذار باشد، دیپلماسی هنجارگرایانه یا ارزش‌مدار بسیار مهم و مؤثر واقع خواهد شد، زیرا ابتکارات دیپلماتیک که با هنجار­های بین‌المللی مطابقت داشته باشند به‌احتمال فراوان توسط کشورهای دیگر پشتیبانی خواهند شد (جردن، 2017: 9). به‌عنوان مثال در حوزه جنوب کشور و تنگه هرمز ایران ضمن حفظ توانایی تسلیحاتی خود، باید بر نقش و ظرفیت خود به‌عنوان «طراح و فراهم‌کننده رژیم» متمرکز شود و پایه‌های قانونی قابل قبولی برای همه طرف‌های درگیر ایجاد کند. این امر چیزی فراتر از پیگیری ساده منافع ملی می‌باشد و سازوکاری مؤثر برای حل‌وفصل اختلافات متناسب با حوزه­های موضوعی خاص را می­طلبد. برای ایجاد و رسیدن به چنین جایگاهی یعنی عمل به‌عنوان کارگزار و فراهم آورنده رژیم، عبور از منافع ملی و تلاش برای ارتقای هنجارها و ارزش­های جهانی ضرورت دارد.

در این راستا ایران پیش‌ازاین اقدامات و پیشنهاد‌هایی را مطرح کرده است که از جمله آن­ها می‌توان به «مجمع گفتگوی منطقه‌ای»، «پیمان عدم تعرض» و «صلح هرمز» اشاره کرد. طرح­هایی که به مرحله عملیاتی شدن نرسیده و صرفاً در حد ایده باقی مانده‌اند، زیرا عملیاتی شدن این طرح‌ها نیازمند الزامات خاصی است. از جمله تنش­زدایی با مهم­ترین قدرت رقیب در منطقه خلیج فارس یعنی عربستان سعودی و یا بازسازی تصویر خود نزد کشورهای منطقه ضروری به نظر می‌رسد؛ اما نکته مهم آن است که در شرایط فعلی منطقه و وجود بحران‌های متفاوت، امکان دست‌یابی به چنین توافقاتی بیش از بیش به نظر می‌رسد.

4- حل‌وفصل مسائل و اولویت‌بندی آن‌ها در یک فرآیند زنجیره­ای

با نگاهی گذرا به سیاست خارجی ایران متوجه این امر خواهیم بود که با موضوعات و مسائل گسترده‌ای در سطح منطقه­ای و جهانی روبه‌رو است. این امر نیازمند آن است تا موضوعات به‌صورت جداگانه تجزیه‌وتحلیل شوند و به ترتیب حل‌وفصل شوند. پس از تفکیک موضوعات می­توان با مذاکره و دیپلماسی نقشه راه جدیدی برای حل مسائل و نظم‌بخشی به منطقه در ارتباط با سایر کشورهای ذینفع پیشنهاد داد. ازآنجاکه هر موضوع دارای ارزش­های مادی و نمادین مختلفی است می­توان آن‌ها را در یک زنجیره به‌هم‌پیوسته‌ای از سطح دشواری تنظیم کرد. برای مثال در حوزه جنوب کشور می­توان در حوزه مشترک همانند اکتشاف کار کرد، درحالی‌که اختلافات مربوط به بحث‌های حاکمیتی را می­توان مسکوت گذاشت، یعنی موضوعاتی که پیچیدگی بیشتری دارند.

بنابراین، تجزیه موضوعات به سطح دشواری یکی از مواردی است که می‌تواند به ایفای نقش اساسی در حل‌وفصل اختلافات کمک کند. به‌طور دقیق‌تر در این راستا می‌توان نقشه راهی پیشنهاد داد که ابتدا شامل اعلام «وقفه» در اختلافات فعلی باشد. این اعلامیه شاید منجر به حل اختلافات در سطح کلان و دشوار نباشد اما قطعاً می‌تواند تنش­ها را در حوزه‌های مورد اختلاف کاهش دهد. کاهش تنش‌های سیاسی و تجارب انباشته همکاری می­تواند سرانجام سنگ بنای حل‌وفصل مسائل گسترده­تری باشد. در این راستا سیاست خارجی باید سه استراتژی را به ترتیب دنبال کند: ۱- حداقل گرایی اصولی و مقررات دربرگیرنده: بدین معنا که موردتوافق‌ترین اصول و قوانین را تهیه و به کار گیرد ۲- تجزیه موضوعات و پیوند زنجیره­ای آن­ها: پس از تجزیه موضوعات باید موضوعات را به هم پیوند بزند و بدین‌صورت می­توان اختلافات و مناقشات پراکنده و توزیع‌شده بین طرفین را به حداقل برساند. ۳- سرانجام باید با احیای دیپلماسی به تنظیم دستور کار، توسعه ایده مشترک و ساخت شبکه‌های سیاسی قدرتمند در راستای حل مسائل کمک کند (لی و تامسن، 2015: 16).

5- به حداکثر رساندن تعهدات با استفاده از توان نهادی

در راستای این امر، مشارکت فعال ایران در نهادهای بین‌المللی و ابتکارات توانایی آن را برای پاسخگویی به سیاست قدرت‌های بزرگ افزایش می­دهد. این امر مهمی است که شهرت خود را به‌عنوان یک قدرت هنجاری که از منافع جمعی حمایت می‌کند، ارتقا دهد و جایگاه خود را تثبیت کند. در بحث امنیت، نیازمند آن است که در امور امنیتی منطقه­ای و جهانی به‌منظور کمک به امنیت جمعی نقش فعالی بر عهده گیرد. سازمان­های بین­المللی فرصت­هایی را برای هر یک از واحدها و حتی بازیگران فروملی و فراملی فراهم می­کند که بسته به ویژگی­های بازیگری و اهداف اعضا قابلیت بهره­برداری می­یابند. در برخی از دوره­ها ایران با رویگردانی از هنجارهای بین­المللی و پشت پا زدن به قواعد مقرر این سازمان­ها، فرصت­های در دسترس را به تهدیدهای جدی علیه ایران تبدیل کرد.

در این پیوند باید گفت، اهداف و منافع کشورها همواره به‌تمامی با قواعد و اسلوب­های سازمان­های بین­المللی انطباق نمی­یابد اما اعضا هم‌زمان با بهره‌جویی از فرصت­های حضور و فعالیت در چارچوب این سازمان­ها، راهی میانه را برای نزدیک کردن اهداف ملی و سازمانی می‌جویند و این مسئله‌ای بود که طی یک دهه از نگاه تصمیم­سازان سیاست خارجی دولت پیشین به دور ماند. ازاین‌رو بود که نهاد بین‌المللی چون شورای امنیت سازمان ملل با کارویژه تأمین صلح و امنیت در جهان، به سازوکاری برای ایجاد تنگناهای بین‌المللی پیش روی ایران و شکل‌دهی به تهدیداتی سیاسی- امنیتی علیه کشورمان تبدیل شد. در این میان، کار برای دشمنان ایران نیز بسیار راحت‌تر از گذشته شد تا بر شدت ایران هراسی خود بیفزایند و در سازمان‌های بین‌المللی ایران را تهدیدی جدی برای منطقه و جهان معرفی کنند.

6- ایجاد شبکه چندجانبه از طریق اشتراک‌گذاری دانش و مهارت

همان‌گونه که گفته شد ازآنجایی‌که ایران از نظر نظامی، اقتصادی و سیاسی در مقایسه با قدرت‌های بزرگ از توان کمتری برخوردار است، لازم است تا توانایی ائتلاف‌سازی و تشکیل گروه را برای حل موضوعات و مسائل تقویت کند. این شبکه در نهایت به یک جامعه محلی و همچنین منطقه­ای معرفتی منجر خواهد شد. ازآنجایی‌که چندجانبه­گرایی در افق بلندمدت مزیت­های خود را نشان خواهد داد، ایجاد یک شبکه در میان کشورهای هم‌فکر ضروری می‌نماید. این شبکه به‌جای محاسبه سود و زیاد در کوتاه‌مدت بر ایده­های سیاسی و چشم­انداز­های بلندمدت کار خواهد کرد. ازاین‌رو ایران می­تواند در برخی از موضوعات مشکل کمبود توان را جبران کرده و با نشان دادن خود به‌عنوان «کارگشای سیاست» در مرکز همکاری­های نهادی قرار گیرد. برای ایجاد چنین شبکه­ای دولت قبل از هر چیز باید از طریق مقامات و وزارت خانه­ها به‌طور منظم با سایرین تبادل‌نظر کند و اطلاعات را با محققان، اساتید و متخصصان به اشتراک بگذارد و اطلاعاتی را در مورد سیاست­های دولت­های دیگر که از مذاکرات بین دولتی جمع­آوری کرده­اند ارائه دهد. محققان می­توانند از طریق مبادلات مختلف آکادمیک، از جمله جلسات رسمی و غیررسمی، در سطح منطقه­ای و فرا­منطقه­ای ایده­های جدید را مطرح و پیرامون آن بحث و تبادل‌نظر کند.

نتیجه‌گیری

همان‌گونه که بررسی شد الگوهای رفتاری قدرت­های منطقه­ای و فرامنطقه­ای به‌عنوان یک متغیر تأثیرگذار می­تواند در ایجاد و تثبیت نظم بین­الملل تأثیرگذار باشد. این روند با افزایش سطح و میزان ارتباطات در درون نظام بین­الملل و جهانی شدن فرآیندهای آن و گذر جریانات از مرزهای سیستمی از اهمیت و پیچیدگی خاصی برخوردار گردیده است. این پیچیدگی تا حد زیادی به تغییر و تحول در سازه­های نظام بین­الملل از جمله سازه منطقه­ای آن منجر شده است. روندها و رویدادهای تأثیرگذار منطقۀ غرب آسیا حاکی از آن است که کنشگران منطقه­ای از جمله ایران درگیر رقابت در ژئوپلیتیکی غرب آسیا برای شکل­دهی به نظم مطلوب هستند. روابط قدرت­های منطقه­ای طی سالیان گذشته و به‌ویژه پس از انقلاب‌های عربی تاکنون، عمدتاً بر مبنای رقابت منازعه­آمیز با تیکه بر ابعاد نظامی قدرت بوده است. این وضعیت، نظم منطقه‌ای را با تهدید جدی مواجه کرده است. در چنین شرایطی، تزلزل در نظم بین­الملل نیز بر وخامت اوضاع افزوده و تأثیرات بی‌ثبات‌سازی بر نظم منطقه­ای بجای گذاشته است.

خلأ منطقه­ای ناشی از تزلزل در نظم بین­الملل و سردرگمی قدرت­های بزرگ برای احیاء نظم قبلی یا ایجاد نظم جدید، این امیدواری را در کنشگران منطقه­ای به وجود آورده است که می­توانند نظم موردنظر خود را در منطقه پیاده کنند و به عبارتی رهبری منطقه را بر عهده گیرند اما نه از این ظرفیت برخوردارند تا یک‌تنه به هژمون منطقه تبدیل شوند و نه در مسیر ایجاد نظم منطقه‌ای مشارکتی حرکت می‌کنند. در چنین شرایطی که قدرت‌های بزرگ از توان و ارادۀ احیاء نظم بین­الملل برخوردار نیستند و بازیگران منطقه­ای نیز توان نظم­سازی ندارند و این عوامل نظم منطقه­ای آینده را در هاله­ای از ابهام قرار می­دهد. ازاین‌رو برای حل این معضل تحول در الگوی رفتاری کنشگران منطقه­ای مطابق با تحولات جدید در سطح کلان و منطقه­ای و درکی جامع از شرایط و روندهای دوران گذار نظم ضروری به نظر می­رسد؛ زیرا تداخل سطح کلان و منطقه­ای نظم به نظر می­رسد علاوه بر ایجاد پیچیدگی برای تحلیل، دارای تأثیرات مهمی بر نقش­آفرینی کنشگران نیز هست و با توجه به تحولات کلان نقش واحد نیز می­بایست تحول پذیرد.

این امر در ارتباط با سیاست خارجی ایران نیز صادق است و با تغییر شرایط در محیط جهانی و منطقه­ای می­بایست متناسب با آن به تغییراتی در مدل رفتاری خود اقدام کند؛ اما با بررسی این امر طی دهه­ها و به‌ویژه سالیان گذشته شاهد آن هستیم که با وجود ظرفیت‌های بالقوۀ که ایران را در گروه­بندی قدرت­های محوری قرار می­دهد، شرایط به‌گونه‌ای رغم خورده است که کشور را با چالش­های راهبردی در ژئوپلیتیک در حال تغییر غرب آسیا مواجه کرده است. به همین دلیل ایجاد تغییر و تحول در برخی از جنبه‌ها و جهت­گیری­های سیاست خارجی کشور ضروری است و درصورتی‌که سیاست‌گذاران راهبردی نظام، جهت‌گیری منطقه‌ای و بین‌المللی کشور را در مسیر الزامات فوق قرار دهند آنگاه نقش­یابی در نظم آینده و رسیدن به استقلال راهبردی محتمل­تر به نظر می­رسد.

 

 

فهرست منابع

آدمی، علی (1389). راهبرد نگاه به شرق در سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران: دیدگاه­ها، زمینه­ها و فرصت­ها. فصلنامه مطالعات سیاسی، 2(7)، شماره صفحات.

ای. لیک، دیوی و پاتریک ام. مورگان (1395). نظم­های منطقه­ای: امنیتسازی در جهان نوین (ترجمه سید جلال دهقانی فیروزآبادی). تهران: پژوهشکده مطالعات راهبردی.

بحرانی، مرتضی؛ حسینی، سید مالک و محمود ملکی (1391). فرصت­های ایران برای تبدیل به قدرت برتر منطقه‌ای. پژوهش‌های سیاسی جهان اسلام، شماره 2، شماره صفحات.

دهقانی فیروزآبادی، سید جلال (1386). ضرورت و الزامات منطقه‌گرایی در تحقق برتری منطقه‌ای جمهوری اسلامی ایران. نگرش راهبردی، شماره 87، شماره صفحات.

یزدان‌فام، محمود (1396). بایسته‌های قدرت منطقه‌ای ایران؛ نگاهی به زوال و پایایی قدرت. دیدهبان امنیت ملی، شماره 70، شماره صفحات.

Caffarena, A. (2017). Diversity Management in World Politics. Reformist China and the Future of the (Liberal) Order. The International Spectator, 52(3), 1-17.

Conduit, D., & Akbarzadeh, S. (2019). Great power-middle power dynamics: the case of China and Iran. Journal of Contemporary China28(117), 468-481.

Creutz, K., Iso-Markku, T., Raik, K., & Tiilikainen, T. (2019). The changing global order and its implications for the EU. Valtioneuvoston kanslia.

Efstathopoulos, C. (2018). Middle Powers and the Behavioural Model. Global Society32(1), 47-69.

Haass, R. (2019). How a World Order Ends: And What Comes in Its Wake. Foreign Aff. 98,6.

Hill, F., & Taspinar, O. (2016). Turkey and Russia: axis of the excluded?. Survival48(1), 81-92.

IKenberry, G. John. (2002). America's Imperial Ambition. Foreign Affairs, vol. 81, no. 5, 49-60.

Ikenberry, G. John. (2011). The future of the liberal world order: internationalism after America. Foreign affairs, 56-68.

IKenberry, G. John. (2018). The end of liberal international order?. International Affairs, 94(1), 7–23.

Jordaan, E. (2017). The emerging middle power concept: Time to say goodbye?. South African Journal of International Affairs24(3), 395-412.

Kamrava, M. (2018). Multipolarity and instability in the Middle East. Orbis62(4), 598-616.

Lee, S. J., Chun, C., Suh, H., & Thomsen, P. (2015). Middle power in action the evolving nature of diplomacy in the age of multilateralism. MPDI Special Report.

Mearsheimer.J. John. (2019). Bound to Fail: The Rise and Fall of the Liberal International Order. International Security, Vol. 43, No. 4.

Mukherjee, Rohan. (2020). Chaos as opportunity: the United States and world order in India’s grand strategy. Contemporary Politics, 26(4), 420-442.

Nolte, D. (2010). How to compare regional powers: analytical concepts and research topics. Review of international studies36(4), 881-901.

Nye Jr, J. S. (2017). Will the liberal order survive: The history of an idea?. Foreign Aff. 96, 10.

Öniş, Z., & Kutlay, M. (2021). The global political economy of right-wing populism: Deconstructing the paradox. The International Spectator55(2), 108-126.

Oniş, Ziya and Mustafa Kutlay. (2021). Turkish foreign policy in a post-western order: strategic autonomy or new forms of dependence?. International Affairs, 97(4), 1085-1104.

Pinheiro and Maria de Lima. )2018(. Between autonomy and dependency: the place of agency in Brazilian foreign policy. Brazilian Political Science Review, 12(3) 1-21.

Tepel, T. (2018). International Crisis Group: Iran’s Priorities in a Turbulent Middle East. Brüssel: ICG (Middle East Report N° 184), April 2018. SIRIUS–Zeitschrift für Strategische Analysen, 2(3), 303-304.

World Bank, 2021, World Development Indicators database, https://databank.worldbank.org/source/worlddevelopment-indicators. Measured in purchasing power parity (PPP, current international US$). (Unless otherwise noted at point of citation, all URLs cited in this article were accessible on 20 May 2021.)

Zakaria, F. (2008). The post-American world. NewYork, 4.

 

|||

 

[1]. نویسنده مسئول: استادیار، گروه روابط بین الملل،  دانشگاه تربیت مدرس، تهران، ایران

           Vali.golmohammadi@modares.ac.ir

.[2] دکترای روابط بین الملل، دانشگاه تربیت مدرس، تهران، ایران

                                        

[3]. Francis Fukuyama

[4]. The rise of the rest

[5]. Anna Caffarena

[6]. Joseph Nye

[7]. John Ikenberry

[8]. post-western order

[9]. share of global GDP

[10]. western-led hierarchical order

[11]. balancing

[12]. strategic autonomy

[13]. autonomy

[14]. Sovereignty

[15]. liberty

[16]. Structural opportunities

[17]. bargaining strategy

[18]. Anti-Politics

Smiley face

فهرست منابع
آدمی، علی (1389). راهبرد نگاه به شرق در سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران: دیدگاه­ها، زمینه­ها و فرصت­ها. فصلنامه مطالعات سیاسی، 2(7)، شماره صفحات.
ای. لیک، دیوی و پاتریک ام. مورگان (1395). نظم­های منطقه­ای: امنیتسازی در جهان نوین (ترجمه سید جلال دهقانی فیروزآبادی). تهران: پژوهشکده مطالعات راهبردی.
بحرانی، مرتضی؛ حسینی، سید مالک و محمود ملکی (1391). فرصت­های ایران برای تبدیل به قدرت برتر منطقه‌ای. پژوهش‌های سیاسی جهان اسلام، شماره 2، شماره صفحات.
دهقانی فیروزآبادی، سید جلال (1386). ضرورت و الزامات منطقه‌گرایی در تحقق برتری منطقه‌ای جمهوری اسلامی ایران. نگرش راهبردی، شماره 87، شماره صفحات.
یزدان‌فام، محمود (1396). بایسته‌های قدرت منطقه‌ای ایران؛ نگاهی به زوال و پایایی قدرت. دیدهبان امنیت ملی، شماره 70، شماره صفحات.
Caffarena, A. (2017). Diversity Management in World Politics. Reformist China and the Future of the (Liberal) Order. The International Spectator, 52(3), 1-17.
Conduit, D., & Akbarzadeh, S. (2019). Great power-middle power dynamics: the case of China and Iran. Journal of Contemporary China28(117), 468-481.
Creutz, K., Iso-Markku, T., Raik, K., & Tiilikainen, T. (2019). The changing global order and its implications for the EU. Valtioneuvoston kanslia.
Efstathopoulos, C. (2018). Middle Powers and the Behavioural Model. Global Society32(1), 47-69.
Haass, R. (2019). How a World Order Ends: And What Comes in Its Wake. Foreign Aff. 98,6.
Hill, F., & Taspinar, O. (2016). Turkey and Russia: axis of the excluded?. Survival48(1), 81-92.
IKenberry, G. John. (2002). America's Imperial Ambition. Foreign Affairs, vol. 81, no. 5, 49-60.
Ikenberry, G. John. (2011). The future of the liberal world order: internationalism after America. Foreign affairs, 56-68.
IKenberry, G. John. (2018). The end of liberal international order?. International Affairs, 94(1), 7–23.
Jordaan, E. (2017). The emerging middle power concept: Time to say goodbye?. South African Journal of International Affairs24(3), 395-412.
Kamrava, M. (2018). Multipolarity and instability in the Middle East. Orbis62(4), 598-616.
Lee, S. J., Chun, C., Suh, H., & Thomsen, P. (2015). Middle power in action the evolving nature of diplomacy in the age of multilateralism. MPDI Special Report.
Mearsheimer.J. John. (2019). Bound to Fail: The Rise and Fall of the Liberal International Order. International Security, Vol. 43, No. 4.
Mukherjee, Rohan. (2020). Chaos as opportunity: the United States and world order in India’s grand strategy. Contemporary Politics, 26(4), 420-442.
Nolte, D. (2010). How to compare regional powers: analytical concepts and research topics. Review of international studies36(4), 881-901.
Nye Jr, J. S. (2017). Will the liberal order survive: The history of an idea?. Foreign Aff. 96, 10.
Öniş, Z., & Kutlay, M. (2021). The global political economy of right-wing populism: Deconstructing the paradox. The International Spectator55(2), 108-126.
Oniş, Ziya and Mustafa Kutlay. (2021). Turkish foreign policy in a post-western order: strategic autonomy or new forms of dependence?. International Affairs, 97(4), 1085-1104.
Pinheiro and Maria de Lima. )2018(. Between autonomy and dependency: the place of agency in Brazilian foreign policy. Brazilian Political Science Review, 12(3) 1-21.
Tepel, T. (2018). International Crisis Group: Iran’s Priorities in a Turbulent Middle East. Brüssel: ICG (Middle East Report N° 184), April 2018. SIRIUS–Zeitschrift für Strategische Analysen, 2(3), 303-304.
World Bank, 2021, World Development Indicators database, https://databank.worldbank.org/source/worlddevelopment-indicators. Measured in purchasing power parity (PPP, current international US$). (Unless otherwise noted at point of citation, all URLs cited in this article were accessible on 20 May 2021.)
Zakaria, F. (2008). The post-American world. NewYork, 4.
 
|||
 
Volume 2, Issue 1 - Serial Number 5
Serial number 5 - Spring 2022
June 2022
Pages 73-98
  • Receive Date: 01 January 2022
  • Revise Date: 08 February 2022
  • Accept Date: 14 May 2022
  • Publish Date: 22 May 2022